لپ گلیه من چطوره؟
سلام خوشمله، چطورایی؟ الهی مامان قربون اون 2تا لپ گلیت بشه! مابقی سه شنبه 13دی: دیگه نتونستم تحمل کنم. قرار شد ساعت 6 که بابایی اومد، بریم برای سونوگرافی. نمیدونم از کجاش بگم؛ از فاصه ی طولانی بین ساعت 5 تا 6 بگم که به اندازه ی 10 ساعت گذشت؟ یا از طعم گس قلبم که دیگه اومده بود تو دهنم و هی تاپ تاپ میکرد... ؟ وااای مامانی مردم و زنده شدم تا بابایی اومد و راهی شدیم.. منم یه بطری آب معدنی کوچیک ورداشتم که وقتی رسیدیم آماده باشم.. کل مسیر که همش شاید 10 دقیقه شد هی قلپ قلپ آب میخوردم (البته اگه تالاپ تولوپه قلبم میزاشت!) مامانی و بابایی در مطب سونوگرافی: وااای چرا خبری نیست؟؟ پس این همه آب کجا رفتن؟ نکنه تو خوردیشون عروسکم؟؟!! هه...
نویسنده :
زهرا
11:18